حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه، دانه آوردن. دانه رسانیدن. (آنندراج) : غم مرغان گرفتار ندارد صیاد مور از رحم مگر دانه به این دام کشد. (از آنندراج)
حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه، دانه آوردن. دانه رسانیدن. (آنندراج) : غم مرغان گرفتار ندارد صیاد مور از رحم مگر دانه به این دام کشد. (از آنندراج)
باده نوشیدن. باده خوردن. باده گرفتن: باده گر اندک وگر بسیار می باید کشید گر کمان صد من بود یک بار می باید کشید. ملا قاسم (از آنندراج). و رجوع به باده گرفتن شود
باده نوشیدن. باده خوردن. باده گرفتن: باده گر اندک وگر بسیار می باید کشید گر کمان صد من بود یک بار می باید کشید. ملا قاسم (از آنندراج). و رجوع به باده گرفتن شود
ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن، رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر: همتم دامنی کشد ز شرف هر کجا چرخ را گریبانیست. مسعودسعد. ، فراهم گرفتن دامن. برچیدن دامن ، فروتنی کردن. تواضع نمودن، کنایه از اجتناب نمودن و اعراض کردن بود از چیزی. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). رو گرداندن. - دامن کسی یا چیزی کشیدن، در اوآویختن بخواهش. دست در او زدن بخواهانی: نه دل دامن دلستان می کشد که مهرش گریبان جان می کشد. سعدی. - ، متوجه ساختن کسی را به مطلبی یا امری آنگاه که سخن نتوان گفتن یا نشاید گفتن. نمودن علامتی متوجه کردن صاحب دامن را بسوی خود یا بدرک مطلبی و موضوعی یا تحریک و تشویق کردن وی بگفتن چیزی و یا کردن کاری و یا بباز داشتن از ارتکاب عملی و یا گفتن سخنی. - دامن کشیدن از، دوری جستن از. اعراض کردن از. ترک گفتن. خویشتن را دورداشتن از. (بهار عجم) : بر آن گروه بخندد خرد که بر بدنی که روح دامن ازو درکشیده می گریند. عقیقی سمرقندی. خاقانی اگر نه اهل جستی دامن ز جهان کشیده بودی. خاقانی. نباید از منت دامن کشیدن بحالت بهترک زین باز دیدن. نظامی. دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند وعبقری. سعدی. بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند ای تازه گل که دامن ازین خار می کشی. حافظ. بوحدت داغ دارد از دوئیها الفت یارم که سر زد از گریبان من و دامن کشید از من. رایج. نی همین می رمد آن نوگل خندان از من می کشد خار درین بادیه دامن از من. کلیم. نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود. - دامن کشیدن بر...، گذشتن. ترک کردن: تو آگهی که مرا اینقدر قناعت هست که بر متاع غرور جهان کشم دامن. عبدالواسع جبلی. - دامن کشیدن به...، رفتن به.... خرامیدن به: در جهان کش بسروری دامن برفلک نه بافتخار قدم. مسعودسعد. - دامن کشیدن در...، براه آن رفتن. ملازم آن شدن: چون بود اکراه با چندین خوشی که تو در عصیان همی دامن کشی. مولوی
ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن، رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر: همتم دامنی کشد ز شرف هر کجا چرخ را گریبانیست. مسعودسعد. ، فراهم گرفتن دامن. برچیدن دامن ، فروتنی کردن. تواضع نمودن، کنایه از اجتناب نمودن و اعراض کردن بود از چیزی. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). رو گرداندن. - دامن کسی یا چیزی کشیدن، در اوآویختن بخواهش. دست در او زدن بخواهانی: نه دل دامن دلستان می کشد که مهرش گریبان جان می کشد. سعدی. - ، متوجه ساختن کسی را به مطلبی یا امری آنگاه که سخن نتوان گفتن یا نشاید گفتن. نمودن علامتی متوجه کردن صاحب دامن را بسوی خود یا بدرک مطلبی و موضوعی یا تحریک و تشویق کردن وی بگفتن چیزی و یا کردن کاری و یا بباز داشتن از ارتکاب عملی و یا گفتن سخنی. - دامن کشیدن از، دوری جستن از. اعراض کردن از. ترک گفتن. خویشتن را دورداشتن از. (بهار عجم) : بر آن گروه بخندد خرد که بر بدنی که روح دامن ازو درکشیده می گریند. عقیقی سمرقندی. خاقانی اگر نه اهل جستی دامن ز جهان کشیده بودی. خاقانی. نباید از منت دامن کشیدن بحالت بهترک زین باز دیدن. نظامی. دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند وعبقری. سعدی. بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند ای تازه گل که دامن ازین خار می کشی. حافظ. بوحدت داغ دارد از دوئیها الفت یارم که سر زد از گریبان من و دامن کشید از من. رایج. نی همین می رمد آن نوگل خندان از من می کشد خار درین بادیه دامن از من. کلیم. نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود. - دامن کشیدن بر...، گذشتن. ترک کردن: تو آگهی که مرا اینقدر قناعت هست که بر متاع غرور جهان کشم دامن. عبدالواسع جبلی. - دامن کشیدن به...، رفتن به.... خرامیدن به: در جهان کش بسروری دامن برفلک نه بافتخار قدم. مسعودسعد. - دامن کشیدن در...، براه آن رفتن. ملازم آن شدن: چون بود اکراه با چندین خوشی که تو در عصیان همی دامن کشی. مولوی
بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) : مشاطه گر نه ایم عروسان نغمه را بر زلف شان چه شانه ز مضراب میکشم. طالب آملی (از ارمغان آصفی). ، در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)
بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) : مشاطه گر نه ایم عروسان نغمه را بر زلف شان چه شانه ز مضراب میکشم. طالب آملی (از ارمغان آصفی). ، در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)
فروریختن و پراکنده کردن دانه. افشاندن دانه. دانه افشانی. پراکندن دانه: بیابان را غزالی نیست بی خلخال چون لیلی ز زنجیرجنون پاشیدم از بس دانه در صحرا. صائب. ، فریفتن بتدریج با عطا و دهشی. از راه بردن کسی با بخشیدن و دادن چیزی اندک بوی
فروریختن و پراکنده کردن دانه. افشاندن دانه. دانه افشانی. پراکندن دانه: بیابان را غزالی نیست بی خلخال چون لیلی ز زنجیرجنون پاشیدم از بس دانه در صحرا. صائب. ، فریفتن بتدریج با عطا و دهشی. از راه بردن کسی با بخشیدن و دادن چیزی اندک بوی
کنایه از قوت نمودن و زور کردن. (برهان) (آنندراج). قوت کردن. زور نمودن. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از خوشوقت شدن. (انجمن آرای ناصری) ، سینه بر روی زمین مالیدن رفتن را
کنایه از قوت نمودن و زور کردن. (برهان) (آنندراج). قوت کردن. زور نمودن. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از خوشوقت شدن. (انجمن آرای ناصری) ، سینه بر روی زمین مالیدن رفتن را
رسم کردن دائره. حلقه کشیدن. رسم کردن خطی گرد که همه نقاط آن از مرکز بیک فاصله باشد: ز خط کشید رخت گرد خویش دائره ای فغان که رهزن دلها حصار پیدا کرد. صائب. صاحب آنندراج گوید:دائره کشیدن و ساختن آن است که سایلی برای خود یا غیری بجهت فراهم آوردن زری کاغذی گیرد و در آن شکل دائره ای کشد و بنام هر یکی چیزی بنویسد یا از دهنده بنویساند که به او رساند و این را در عرف هند چندا گویند: در بزم زمانه بی نوایم ای کاش مطرب ز برای من کشد دائره ای. محمد قلی سلیم. کشیده دائره صدره ز طوق قمری سرو رعونت از قد موزون او گدائی کرد. محسن تأثیر. یک لب لعل کی از بوسه کندسیر مرا بهر من دائره ای کاش نکویان بکشند. وحید
رسم کردن دائره. حلقه کشیدن. رسم کردن خطی گرد که همه نقاط آن از مرکز بیک فاصله باشد: ز خط کشید رخت گرد خویش دائره ای فغان که رهزن دلها حصار پیدا کرد. صائب. صاحب آنندراج گوید:دائره کشیدن و ساختن آن است که سایلی برای خود یا غیری بجهت فراهم آوردن زری کاغذی گیرد و در آن شکل دائره ای کشد و بنام هر یکی چیزی بنویسد یا از دهنده بنویساند که به او رساند و این را در عرف هند چندا گویند: در بزم زمانه بی نوایم ای کاش مطرب ز برای من کشد دائره ای. محمد قلی سلیم. کشیده دائره صدره ز طوق قمری سرو رعونت از قد موزون او گدائی کرد. محسن تأثیر. یک لب لعل کی از بوسه کندسیر مرا بهر من دائره ای کاش نکویان بکشند. وحید
خطی گرد کشیدن. صورت دائره رسم کردن، شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن، رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دیگری در بالای آن. - دایره برای فلان کشیدن، گردنامه و نامۀ توزیع او را ترتیب دادن. گردبرگرد آن نوشتن یا جمع کردن مالی برای فقیری. دائره ای کشیدن و اسامی عده ای از اغنیا را نوشتن تا بی تصور تقدم وتأخر هر کدام مبلغی را تعهد کنند. برای فقیری اعانه جمع کردن: یک لب لعل کی از بوسه مرا سیر کند بهر من دایره ای کاش نکویان بکشند. وحید. رجوع به دایره درین معنی شود، برآوردن و نواختن دایره، ساز معروف. بیت زیر شاهد این معنی و موهم معنی قبل است: در بزم زمانه بی نوایم، ای کاش مطرب ز برای من کشد دایره ای. سلیم. کشید دایره صد ره ز طوق قمری سرو رعونت از قد موزون او گدائی کرد. تأثیر
خطی گرد کشیدن. صورت دائره رسم کردن، شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن، رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دیگری در بالای آن. - دایره برای فلان کشیدن، گردنامه و نامۀ توزیع او را ترتیب دادن. گردبرگرد آن نوشتن یا جمع کردن مالی برای فقیری. دائره ای کشیدن و اسامی عده ای از اغنیا را نوشتن تا بی تصور تقدم وتأخر هر کدام مبلغی را تعهد کنند. برای فقیری اعانه جمع کردن: یک لب لعل کی از بوسه مرا سیر کند بهر من دایره ای کاش نکویان بکشند. وحید. رجوع به دایره درین معنی شود، برآوردن و نواختن دایره، ساز معروف. بیت زیر شاهد این معنی و موهم معنی قبل است: در بزم زمانه بی نوایم، ای کاش مطرب ز برای من کشد دایره ای. سلیم. کشید دایره صد ره ز طوق قمری سرو رعونت از قد موزون او گدائی کرد. تأثیر
انتقام. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). انتقام کشیدن. (ناظم الاطباء). انتقامجویی کردن: اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن. (تاریخ بیهقی). ارجو که زود سخت به فوجی سپیدپوش کینه کشد خدای ز فوجی سیه سلب. ناصرخسرو. همیشه کینۀ تو من کشم ز دشمن تو رواست گر نکشی تیغ کینه کش ز نیام. مسعودسعد. هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش از غور غصه صفر کند سینه از تو باش. خاقانی. گر نیی زهر، سینه کمتر سوز ور نیی دهر، کینه کمتر کش. خاقانی. هر کس ز خصم کینه به نوع دگر کشید مژگان به گریه لب به دعا خسروا سپار. شرف الدین شفایی (از آنندراج)
انتقام. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). انتقام کشیدن. (ناظم الاطباء). انتقامجویی کردن: اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن. (تاریخ بیهقی). ارجو که زود سخت به فوجی سپیدپوش کینه کشد خدای ز فوجی سیه سلب. ناصرخسرو. همیشه کینۀ تو من کشم ز دشمن تو رواست گر نکشی تیغ کینه کش ز نیام. مسعودسعد. هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش از غور غصه صفر کند سینه از تو باش. خاقانی. گر نیی زهر، سینه کمتر سوز ور نیی دهر، کینه کمتر کش. خاقانی. هر کس ز خصم کینه به نوع دگر کشید مژگان به گریه لب به دعا خسروا سپار. شرف الدین شفایی (از آنندراج)